متن درس :
من کودکی کنجکاو و فعال بودم. کتاب میخواندم. شعرهای کودکانه میسرودم به نقاشی عشق میورزیدم. هر کاغذ پارهای که به دستم میرسید. تصویری از گل و درخت یا کوه و جنگل برآن نقاشی میکردم.
شبها وقتی همه میخوابیدند، من بیدار میماندم و در اندیشههای دور و درازی فرو میرفتم. با افکار کودکانهٔ خود به دنبال راههای تازهای برای بهتر زیستن بودم. در یکی از این شبها، اندیشههای خود به صورت شعری در آوردم. برای اینکه درجستوجوی مداد و کاغذ، چراغی روشن نسازم و کسی را بیدار نکنم، قطعه زغالی از کنار منقل کرسی بیرون آوردم و با آن، شعرم را بر دیوار نوشتم.
آن وقتها، هنوز مدرسههای امروزی دایر نشده بود. من مانند کودکان دیگر در مکتب درس میخواندم. مکتب، اتاقی بود بزرگ که همه گرداگرد آن روی زمین مینشستیم و درس میخواندیم.
پس از آنکه دورهٔ مکتب را به پایان رسانیدم. نزد پدرم شاگردی کردم تا حرفهٔ او را بیاموزم. پدرم در ساختن طاق مسجد و گچبری استاد بود؛ اما در همهٔ ماه های سال نمیتونست به کار بنایی بپردازد. در زمستانهای سرد و طولانی قفقاز، کار بنایی تعطیل میشد. آن وقت پدرم به قنادی میپرداخت و از این راه، خانوادهٔ خود را اداره میکرد؛ اما قنادی، رونقی نداشت و زندگی به سختی میگذشت.
نزد پدر، حرفهٔ بنایی و قتادی را یاد گرفتم؛ ولی هیچ یک از این کارها طبع پرشور و ذهن جویای مرا راضی نمیکرد. من که با سختیها بزرگ شده بودم، میخواستم بیشتر بکوشم؛ پیشرفت کنم و به خود و دیگران بیشتر بهره برسانم.
درآن هنگام، چند مدرسهٔ جدید در قفقاز دایر شده بود. من در یکی از این مدرسهها به آموزگاری برگزیده شدم. دراین کار شور و شوق فراوان از خود نشان دادم و دریافتم که آموزگاری شغلی است که با آن بهتر میتوان به اجتماع و مردم خدمت کرد.
پس از مدتی برای اینکه فعالیتهای فرهنگی را در میهن خود ادامه دهم به ایران آمدم. ابتدا در شهر مرند اقامت گزیدم و در مدرسههای این شهر به معلمی پرداختم. سپس به تبریز رفتم. من که در شعلهٔ فروزان خدمت به مردم و میهن میسوختم و میخواستم از هر راه که ممکن است باری از دوش مردم بردارم، دریافتم که کودکان تبریز پیش از رفتن به مدرسه یا در کوچه و بازار سرگردانند یا آتش ذوق و قریحهٔ آنها در کنج خانهها خاموش میشود. به این فکر افتادم که در تبریز کودکستانی دایر کنم و این کار را کردم. این نخستین کودکستانی بود که در ایران دایر شد. کودکستان را «باغچهٔ اطفال» نامیدم.
در همان روزهای نخست، مادری کودک خود را به باغچهٔ اطفال آورد و گفت: «مدرسههای دیگر، فرزندم را نمیپذیرند». او راست میگفت؛ زیر آنها نه تنها نمیتوانستند به کودکش خواندن و نوشتن بیاموزند بلکه از نگهداری او نیز عاجز بودند.
تا آن هنگام در کشور ما کسی به فکر کودکان کم شنوا و نابینا نیفتاده بود؛ به همین دلیل، استعدادشان پرورش نمییافت. آن روز، وقتی پسرک را در باغچهٔ اطفال نگه داشتم، اندیشیدم چگونه میتوان به کودکی که نه میشنود و نه حرف میزند، خواندن و نوشتن آموخت، شنیده بودم در اروپا، کسی الفبایی اختراع کرده است که این گونه کودکان را به کمک آن باسواد میکند. من هم از آن پس، روزها و شبهای بسیاری را در کار ابداع الفبای ویژهٔ ناشنوایان گذراندم تا به مقصد رسیدم. سپس، چند کودک ناشنوای دیگر را هم در باغچهٔ اطفال پذیرفتم.
اولیای این کودکان هرگز باور نمیکردند که فرزندشان، خواندن و نوشتن بیاموزد؛ ولی در پایان سال تحصیلی، آنها هم مانند دیگران امتحان دادند و قبول شدند.
روزی که این کودکان در تبریز امتحان میدادند، حیاط و بام مدرسه لبریز از مردمی بود که به تماشای آنان آمده بودند؛ زیرا برای مردم باورنکردنی بود که کودکان کم شنوا هم بتوانند بخوانند و بنویسند و حرف بزنند.
آنچه خواندید، شرح حال معلمی دلسوز، مهربان و دوست کودکان، جبار باغچهبان است. سرگذشت این انسان نوآور و توانا، سرمشق کسانی است که دست خالی اما با اعتماد به خود و نیروی پشتکار، اراده، صبر و بردباری میخواهند کارهای بزرگی انجام دهند؛ به مردم میهن خود خدمت کنند و خدا را از خویش خشنود سازند.
معنی کلمات درس دهم فارسی چهارم
خشنود : راضی ، خوشحال | عاجز : ناتوان |
طاق : سقف | ابداع : نوآوری |
مکتب : محل درس خواندن درگذشته | لبریز : پر |
رونق داشتن : خوب بودن وضع کسب و کار | سرمشق : الگو ، نمونه |
برگزیده شدن : انتخاب شدن | بام : پشت بام |
جویا : کنجکاو | دل سوز : مهربان |
اقامت گزیدم : در جایی ساکن شدم، ماندم | بردباری : شکیبایی |
ذوق : شور و شوق ، علاقه و توانایی | مدارا : بردباری، نرمی، مهربانی |
کنج : گوشه | ابوالعجائب : پدر شگفتی ها |
استعداد : آمادگی ، توانایی | علم کند : معرّفی کند ، مشهور سازد |
مقصود : نیّت ، خواسته ، آرزو | مسکین : فقیر ، تهی دست |
اراده : خواسته ، میل ، تصمیم | کرم : لطف ، جوانمردی |
پشتکار : تلاش برای انجام کاری | آیت : نشانه ، دلیل |
هما: پرنده ی افسانه ای خوشبختی | فعال : پُرکار ، کوشا |
مدارا : با نرمی و ملایمت رفتار کردن | پرشور : پُرحرارت ، باهیجان |
رحمت : مهربانی ، دلسوزی | پند : نصیحت |
ماسوا : موجودات ، مخلوقات | اطفال : کودکان |
رخ : صورت ، چهره | قسم : سوگند |
نگین : سنگ قیمتی | خشنود : راضی |
متحیّر : شگفت زده ، حیرت زده | نگین : سنگ قیمتی |
دایرشدن : تشکیل شدن ، ایجاد شدن | سرگذشت: شرح حال |
حرفه : شغل ، پیشه ، کار | ابداع : نوآوری |
طبع : ذوق ، استعداد | پشتکار : تلاش برای انجام کاری |
بهره رساندن : فایده داشتن ، مفید بودن | ویژه : خاص ، مخصوص |
فروزان : تابان ، درخشان ، روشن | اجتماع : گروه |
قریحه : ذوق ، استعداد | از پس : از پشت |
کلمات مخالف و متضاد درس دهم کلاس چهارم
باسواد ≠ بی سواد
جدید ≠ قدیم
قبول ≠ رد ، مردود
ابتدا ≠ انتها
توانا ≠ ناتوان
اسیر≠ آزاد
گدا ≠ ثروتمند
مسکین ≠ ثروتمند
لبریز ≠ خالی
طاق ≠ کف
خشنود ≠ ناراحت
بهره ≠ ضرر
عاجز ≠ توانا
کلمات هم خانواده درس دهم کلاس چهارم
صبر = صابر ، صبور
فعال = فعالیت
رحمت = رحیم ، رحم
مقصود = قصد ، قاصد
قبول = قابل ، مقبول
کتاب = کاتب ، مکتوب
مکتب = کتاب ، مکتوب
کرم = کریم ، کرامت
اسیر= اسارت
شهدا = شهادت ، شهید
قاتل = قتل ، مقتول
اطفال = طفل ، طفولیت
اختراع = مخترع
جویا = جوینده
عشق = عاشق ، معشوق
اجتماع = جمع ، مجموعه
تصویر = تصاویر
شغل = شاغل ، مشغول
شعر = شاعر ، مشاعره
استعداد = مستعد
راضی = رضایت
عاجز = عجز
مقصود = قصد
اختراع = مخترع
معلم = علم ، عالم
کلمات سخت املایی درس دهم فارسی چهارم
عشق – قطعه زغال – منقل – کرسی – حرفشق – قطعه زغال – منقل – کرسی – حرفه ی – گچ بری – طبع پرشور –ه ی – گچ بری – طبع پرشور – ذهن جویا – راضی – برگزیده – اقامت گزیدم – شعله ی فروزان – ذوق – قریحه – باغچه اطفال – نمی پذیرند – عاجز بودند – استعداد – ابداع – شرح حال – باغچه بان – اعتماد – فعل – نقاشی – شعر – طاق مسجد – قنادی – رونق – راضی – اختراع – مقصود – تحصیلی – همای رحمت – آیت – ماسوا –گدای مسکین – ابوالعجائب – علم کند
برای رفتن به درس قبل و درس بعد و ازمون کلیک کنید